مدیا مدیا ، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 8 روز سن داره
پویاپویا، تا این لحظه: 11 سال و 25 روز سن داره

موش موشک بابایی

مدیا و نازنین

دیروز با بهناز  مامان نازنین جون قرار داشتیم که  با همدیگه آشنا بشیم و هم بچه هامون با هم بازی کنند بهناز جون همانطور که تصور می کردم بسیار دختر خانم و باشخصیتی یه . من از آشنایی باهاش خیلی خوشحالم با هم قرار گذاشتیم که بریم پارک و بچه ها با وسایل بازی کنند ولی متاسفانه قسمت بازی با وسایل تا ساعت 5 باز نشد ولی این دو تا وروجک کلی با هم بدو بدو کردند و شیر و کیک خوردند و بازی کردند خیلی خوش گذشت هم به مدیا و نازنین جون هم به ماماناشون مدیا آنقدر بازی کرد و خسته شد که موقع برگشت ساعت 6 بعدازظهر توی ماشین خوابش برد و تا فردا صبح خوابید البته فقط چند بار بیدار شد و شیر خورد مدیا اینقدر این بیسکویتها (یام یام ) رو دوست داره ...
21 فروردين 1391

مسافرت عید + تولد خواهرزاده ام مازیار

سلام دوستهای خوبم . سال نو مبارک . انشاله که امسال سال خوبی برای همه باشه ... امسال عید خیلی دوست داشتم مثل سالهای قبل سال تحویل مشهد باشم . عاشق اینم که روز سال تحویل جلوی بارگاه امام رضا (ع)باشم . نمی دونم اول اینکه یه حال و هوای دیگه داره دوم اینکه مدیا رو برای اولین بار ببرم حرم .... ولی به هر حال با توجه به سردی هوا و برف و بارون آخر سال و اعلام هواشناسی مبنی بر اینکه مشهد روز اول عید بعنوان سردترین روز کشور است ، همسرم بهم قول داد  چون داریم با یه وروجک میریم بهتره دو سه ماه این مسافرت رو به تعویق باندازیم ... به هر حال امام رضا ما رو نطلبوند ..... با خانواده خودم تصمیم گرفتیم بریم بسمت جنوب ... اهواز آبادان و خرم...
19 فروردين 1391

22 ماهگی مدیا در فروردین 91

مدیا و رنگ انگشتی این رنگ انگشتی ها رو خیلی دوست داره ولی قربونش بشم بس که بچه ام همیشه به فکر تمیزی خودشه دستش رو که به رنگ می زد نشون من می داد یعنی که کثیف شده و براش تمیزش کنم منم گفتم اشکال نداره عزیزم نقاشی کن آخرش می برمت حموم ... نیم ساعتی که بازی کرد خسته شد و گفت ببر دستهامو بشور ... یکبار هم که باباش دستهای مدیا  رو شست وقتی خواست از پله بره پایین  ، باباش گفت دستهاتو الان شستم بعدش دیدم دختر گلم خودش بلافاصله پشت دستش رو گذاشت زمین و از پله پایین رفت از اون موقع تا حالا برای اینکه کف دستش کثیف نشه خودش دستهاش رو به پشت می ذاره روی زمین و بلند میشه دخترم دیگه هزار ماشاله بزرگ شده و داره خودش عروسکش رو روی...
15 فروردين 1391

جشن چهارشنبه سوری 90

امروز جشن چهارشنبه سوری بود به میزبانی مهد کودک مدیا یه تالار  گرفته بودند که همه بچه ها با پدر و مادرشون دعوت بودند ولی چون سه شنبه آخر سال بود و شروع جشن ساعت 3 بعد ازظهر بود بهتر بگم همه مادرها دعوت داشتند . منم چون همسرم نبود با مامانم و مدیا رفتیم ارکستر آورده بودند و پذیرایی می کردند ،  بچه ها هم اون وسط می رقصیدند .... دختر کوچولو و ناناز مامانی  هم با اونها نی نای می کرد ... حاجی فیروز هم بود ولی چون تعداد بچه ها خیییلی زیاد نبود نشد بدم با مدیا عکس بگیره آخرش هم همه رفتیم توی محوطه ویلا  و جشن آتیش بازی رو برپا کردیم . ولی چون دود زیاد بود و بخاطر حساسیت مدیا سریع برگشتیم و متاسفانه از اونم عکس...
14 فروردين 1391

شب یلدای مدیا

امروز توی مهد کودک برای بچه ها جشن شب یلدا گرفته بودند . منم دو ساعت مرخصی گرفتم و رفتم که اونجا ازش عکس بگیرم . توی سالن رو یه میز گذاشته بودند و  روی میز پر از خوراکیهای خوشمزه بود که بعضی هاشونو با تزیین درست کرده بودند حلقه های شلغم و لبوی پخته ، شیرینی ، انار دون کرده ، شکلات و .... و یک عدد آدم برفی (البته امروز اینجا آنقدر هوا گرمه که اصلا هوس آدم برفی نمی کنی ، من خودم با تعجب نگاهش می کردم ) و یه عالمممممممممممممممه بچه  ......اونم قد و نیم قد از چهار ماه تا پیش دبستان خلاصه برای مدیا روز عید بود چون همش شیطونی می کرد از این اتاق به اون اتاق اصلا هم به من نمی چسبید و نق نمی زد ...ولی اصلا یک جا بند نمی شد که من ازش ع...
14 فروردين 1391

بنویسم تا یادم نرفته ...

می خوام چند تا از کارهای جدیدت رو بگم : 1- ماشاله لباسهای مامان و بابات رو از شش ماه پیش می تونستی تفکیک کنی و الان هم کاملا تشخیص میدی  وقتی من و بابایی می خواهیم صبح بریم سر کار میری و شلوار بابای ات رو میاری و بهش میدی غروب که بابات از سر کار میاد و داره کفشهاشو درمیاره سریع میری توی اتاق و زیر شلواری و تک پوشش رو با خودت می کشونیش و میاری  حتی بین راه به من هم نمی دیش و میدی به بابات . 2- خیلی بابایی هستی با اینکه صدای تلویزون زیاده بعدازظهر که صدای آسانسور و صدای دست بابات که میره توی جیبش تا کیلدها رو دربیاره رو می شنوی سریع می دوی جلوی درب و بعد هم که میری و لباسهاشو میاری تا عوض کنه 3- قربونت خیلی دختر حرف...
14 فروردين 1391

نمایشگاه اسباب بازی و 21 ماهگی دخترم

بالاخره اومدممممممممممممممممممممممممممممم........ توی این دو ماه که نبودم اتفاق خاصی رخ نداده بود همون حرکات و بازیها فقط  اینکه مدیا شیطون تر شده بود و سعی می کرد روی چیزهایی که ارتفاع داره از زمین بایسته ...وقتی هم عکس العمل ما رو می دید تازه می خندید ... البته ناگفته نمونه یک دو بار هم مریض شد که بخاطر آلرژی که داره  سرفه های طولانی مدتش من و باباش رو خییییلی اذیت  کرد .... پیش متخصص خوب هم که بردمش میگه باید تحمل کنید تا بچه بزرگ بشه و ببینیم کی از سرش درمیاد ... زمان دقیقش معلوم نیست . توی این مدت آب دهانش خیلی زیاد شده منتظرم تا دندنهای کرسی اش بیرون بیان . دامنه لغاتش زیاد نشده ولی مااشاله هوشش زیادتر شده و...
14 فروردين 1391

تولد

سلام . اولین پست سال 91 من اینه که امروز روز تولدم است . تولدم مبارک ......ههههههههههه اینم کیک تولدم که همسرم زحمتش رو کشیده بود .  هنوز هم پس از سالها نمی دونم روز تولدم ، یکسال  به عمرم اضافه میشه یا یکسال از عمرم کم میشه ..... ...
14 فروردين 1391
1